آژير قرمز ميكشند
من دست مادرم را ميگيرم و مي پرسم : ما امشب ميميريم؟.
تو هم دست مادرت را ميگيرى و در جان تالون قدم ميزنى.
بزرگ ميشويم. تو با حمام آفتاب و جشن برف و فستيوال رقص و كدوى هالوين.
من چادر مشكى سر ميكنم ، مسجد ميروم و مدام توبه ميكنم و غسل و غسل . 
تو اما دامن باله ميپوشى و سرِ انگشت ميايستى.
بزرگ ميشويم. من با عروسك شكسته و دعاى كميل و موكت پوسيده كنار كوچه و مشق و مشق و مشق. تو با عروسك باربى و جشن و جشن و جشن.
حالا همسايه هستيم. در دهه سوم یا چهارم زندگى 
تو ميتل ، گربه ماده ات را بغل ميكنى جلوى در سيگار ميكشى و شبهاى تعطيل با كاپلت ميروى بار.
من از پشت شيشه نگاهت ميكنم . و فكر ميكنم يعنى تمام سالهايى كه ما جنگيديم. كابوس ديديم. ترسيديم. جلوى در دبيرستان به خاطر ناخنهايمان ايستاديم .،تحقير شديم هى خوب ها و بدها شديم. در صفهاى فشرده، مردها نجابتمان را يدند جيغ زديم. عاشق نشديم. منتظر خواستگار نشستيم. كتك خورديم.بغض كرديم. 
در تمام اين سالها تو همين قدر راحت و آزاد گربه ات را نوازش ميكردى و حمام آفتاب ميگرفتى؟
نه گيرم كه موهايم را همرنگ تو كنم ، زخمهاى سى ساله را كجا پنهان كنم .

#منصوره صالحی

ميكنم ,حمام آفتاب ,بزرگ ميشويم ,آژير قرمز منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تعمیرات سامسونگ فاخته پرواز مرجع کنکور ایران مجله هنری نومزه myholoo دیجیتال مارکتینگ بازی اخبار فوتبال جهان بازي سرنوشت