سلام

رسما بعد از یک ماه برگشتم

تو این مدتی که نبودم بازم خیلی اتفاق‌ها افتاد

از اعتراض و دروغ و قتل و قطع اینترنت تا شب یلدا و غیره.

  با اجازتون بلاگفا هم فیلتر بود اگه تو ایران باشید کل ماجرا رو خودتون بهتر از من می دونید و اگه هم نباشید که خوش به حالتون.

حرف برای گفتن زیاده اول اینکه اذرم گذشت و منم هنوز به دوستمون فکر می کنم، امیدوام حداقل اون پاییز عاشقانه و قشنگی رو گذرونده باشه

(هزار ساله که رفتی.)

دوم اینکه کلاسا رسمان تموم شد، ترم اخرم که باید کار کنم و احتمالا تیر دفاع کنم.

بابا نذاشت کنکور ارشد فرانسه  رو ثبت نام کنم. احتمالا هم هیچ وقت نمی زاره برم، مگر اینکه ازدواج کنم. از این طرز تفکرش متنفرم

اگه می‌شد برم میدونم که خیلی اتفاق‌های بهتری می تونست بیوفته اما حالا هم اشکال نداره میخوام مدرک delf, ilets  رو بگیرم و اسپانیایی رو ادامه بدم.

  و دعا کنم ایکاش از اینجا برم.

میدونم با دعا کردن ادم به هیچ جا نمی رسه  اما این تنها کاریه که از دستم بر میاد.

میخوام برای شروع ترم جدید برم سرکار اما میدونم دوباره جنگ اعصاب در پیش دارم.

میخوام تمرکزم رو روی ندریس خصوصی بزارم  چه فرانسه و چه انگلیسی اینجوری بیشتر میتونم کسب درامد کنم.

این روزا بیشتر ازهمیشه نا امیدم هیچی با هم جور نمیشه و کسی درکم نمیکنه. با کسی هم نمیتونم حرف بزنم.

مهمتر از همه هم با فاطمه بحثم شد و اینم ناراحتم می کنه.دوست خوبیه اما اگه نمیخواد با من ادامه بده جلوشو نمیگیرم من حتی از دوستمون هم خواهش نکردم چه برسه به بقیه

فضای بدیه فضای ترس از اینده و ناامیدی، حس بد درجا زدن

این حس که اگه میزاشتن میتونستی خیلی کارا بکنی اما نمیتونی اونایی که باید پشتت باشن وحمایتت بکنن درمقابلت ایستادن. 

این حس که همه باید با یه جبهه بجنگن اما من دو تا جبهه جنگ دارم که نمی دونم با کدومشون روبرو بشم، اونم فقط برای اینکه عقایدمون با هم فرق دارن.

شب بخیر

 

اینکه ,میخوام ,میدونم ,خیلی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مارستان الکسا چت|چت روم فارسی|وی چت معرفی کالا فروشگاهی موضوعات عمومی روش ها و برنامه های مربوط به کامپیوتر فروش فلزیاب قفس بلدرچین fionacmg37 sitio